![](http://cdn.mashreghnews.ir/files/fa/news/1395/2/25/1628837_403.jpg)
خبر عاشقان را رسید از دمشق - که شد کُشته میر و علمدارِ عشق
خبر قاصدک دارد از داغ یار – یهودا کِشیده مسیحا به دار
یهودا بهرسم سعودی گری – شبیخون زده لشکر حیدری
سیه کرده بر تن حرم را سروش - رسد ماتم و شور و غوغا به گوش
پریشان به غم کرده زینب نگاه - به تن کرده بَر خرقۀِ اشک و آه
به یاریِ آل سعودیِ پست - جدا کرده صهیون قمر را دو دست
زِ پا سرو رعنایِ حیدر نشست - زِ سید حسن دل یهودا شکست
مسیحی دگر بر صلیب آمده – غزلخوانِ غم ،عندلیب آمده
یهودا زده بوسه بر رویِ حق – به خون کِشته گیسویِ شببوی حق
دو دم ذوالفقارِ علی، بَدرِ دین – علمدارِ وادی عینالیقین
رسید آرزو را که بودش طلب – نیامد مگر او شهید از حلب
به تن کرده بر خرقۀِ عاشقی – به خون غرقه مست از می عاشقی
سپر کرده سینه به بانوی عشق – شد آخر شهید او به جنگ دمشق
به دستانِ سید حسن ذوالفقار - زمین گشته از خون او لالهزار
به لبنان و ایران و شام و عراق – چه دلها که آشوبِ از درد و داغ
علمدار زینب به خون غرقه باز – به نیزه سری چون قمر سرفراز
دل شیعه از غم لبالب شده – پریشان چو گیسویِ زینب شده
به آن ذوالفقار دو دَم صیقلی - چکد خون ز چشمانِ سید علی
به خاک آمده قامتِ مردِ عشق – به خون خفته آن ماهِ شبگردِ عشق
دلِ عاشقان غرقِ درد است و رنج - روان خونِ یوسف زِ دست و ترنج
سحر رنگ خون دارد از داغِ یار – سیه کرده بر تن زِ ماتم بهار
به رنگ شقایق همه کوه و دشت – به سر شیعه را بَس که ماتم گذشت
شده قامت شیعه خَم از فراق – زند سر زِ دل آتشِ اشتیاق
شب و روزِ شیعه شده انتظار – دل او عطشناکِ دیدارِ یار
چه دلها که تنگ است و جانها به لب – چه گُلها که پرپر به دشت حلب
سعودی و صهیون به یاریِ هم – روانکرده لشکر بهسوی حرم
چه گلهای عاشق که پرپر شدند – چه بیبال و پرها کبوتر شدند
خدا را دگر تا کجا انتظار – سحر کِی شود آخر این شام تار؟
به دست خزان تا کجا مرگِ یاس؟ – شود کِی دگر شیعه از غم خلاص؟
خبر تا کجا مرگِ یارانِ ما ؟– به خون غرقه تا کِی بهاران ما؟
دل آمد به تنگ از غریبی دگر – نیاید چرا بویِ سیبی دگر؟
دل شیعه لبریز از عشق و شور - چه شد یوسف فاطمه پس ظهور؟
زِ بس گشته دورِ فراقت مَدید - شده مویِ سید علیمان سفید
به در دیده تا کی بدوزد دگر – که شاید بیایی تو باز از سفر
کجایی کجا یوسف فاطمه – دهی تا غم شیعه را خاتمه
شده شیعه از داغ تو خونجگر - نشد وقت آن تا بیایی دگر؟
بیا دیگر آقا فراقت بس است - به دلهای ما درد و داغت بس است
ببین ما که عاشق به زهرا شدیم - چه سان بیکَسوکار و تنها شدیم
بیا دیگر آقا غمت کُشتِمان – گرهکرده تا کِی زِ غم مُشتِمان
بیا بس کن آقا دگر دوریَات – به دل تا کجا داغِ مستوریَات
ز بس طعنه زد بر تو ما را عدو – شده جانِ شیعه زِ غم بر گلو
جهان تشنهکام ولی عهدیَات - رسد کِی نوای اَنَالمَهدیَ ات؟
نشد وقت آنکه بیایی دگر؟ – دهی شیعه را از رهایی خبر
بیا ای که دلها عطشناکِ توست – جهان را تمنایِ ادراکِ توست
خدا را خدا را تو را التماس - بیا دیگر آقا تو را جانِ یاس
تو را جانِ زهرا فقط یک نظر - نگه کن به عُشاق خونینجگر
به ره تا کجا شیعه دوزد نگاه - دگر وقت آن شد بیایی ز راه
به لب جانِ شیعه ز غم آمده - ز غم قامتِ شیعه خَم آمده
چنین شیعه تنها و بیکَس چرا ؟ - خدایا دگر بس کن این ماجرا
به لب آمده جانِ شیعه زِ شور - خدایا خدایا خدایا ظهور
خدایا به ماه و به نار و به نور - به مستانِ بزمِ شرابِ طَهور
به درگاهِ تو مَحرمانِ حُضور - ظهورش ظهورش ظهورش ظهور
خدایا خدایا امان از فراق – امان از ظهور و تبِ اشتیاق
بِکُش یا تمامیِ شیعه زِ داغ – به پایان رسان یا ز مهدی فراق
تو را جانِ زهرا گلِ یاسِ عشق - به آن فرقِ خونین عباسِ عشق
به شورِ شهادت، به احساسِ عشق – به جان دادگانِ رهِ پاسِ عشق
به خونِ شهیدانِ جنگ ِحلب – به مردانِ مردِ شهادتطلب
به این راهِ بسته سعودی به حج - تو را جانِ مهدی که عَجِّل فرج
به امید ظهور حضرت یار ...
سحرگاه هفتم شعبان المعظم 1437